عشق جمال جانان دریای آتشینست
گر آتشی بسوزی زیرا که روی اینست
جایی که شمع رخشان ناگاه برفروزد
پروانه چون بسوزد آن سوختن یقینست
گر سر عشق خواهی از کفرو دین گذرکن
کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دینست
عاشق که در ره آید اندر مقام اول
چون سایه یی بخواری افتاده برزمینست
چون مدتی برآید سایه نماند اصلا
کز دور جایگاهی خورشید در کمینست
هرکس که در معنی زین بحر باز یابد
در ملک هر دو عالم جاوید نازنینـست
تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد ره را
اول قدم درین ره بر چرخ هفتمـینست
کاری قویست و عالی که از در طریقت
در هر هزار سالی یک مرد راه بینست
عـطـار اندرین ره چـاهی فتاد کانجا
برترزجسم وجانست بیرون زمهروکینست
.. عطار نیشابوری ..
گر آتشی بسوزی زیرا که روی اینست
جایی که شمع رخشان ناگاه برفروزد
پروانه چون بسوزد آن سوختن یقینست
گر سر عشق خواهی از کفرو دین گذرکن
کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دینست
عاشق که در ره آید اندر مقام اول
چون سایه یی بخواری افتاده برزمینست
چون مدتی برآید سایه نماند اصلا
کز دور جایگاهی خورشید در کمینست
هرکس که در معنی زین بحر باز یابد
در ملک هر دو عالم جاوید نازنینـست
تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد ره را
اول قدم درین ره بر چرخ هفتمـینست
کاری قویست و عالی که از در طریقت
در هر هزار سالی یک مرد راه بینست
عـطـار اندرین ره چـاهی فتاد کانجا
برترزجسم وجانست بیرون زمهروکینست
.. عطار نیشابوری ..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.