۲۴ آذر ۱۳۸۷

ای بروی خوب تو

ای بروی خوب تو اقبال را فرخنده فال
سدره را تعظیم قدرت داده صدره گوشمال
شرع را بر پای کرده دست خیبر گیر تو
عرش را بر سر نهاده دست تو پای کمال
از نسیم گلشن لطف تو جنت یک نصیب
وز سرابستان تعظیم تو طوبی یک نهال
اختری بر اوج تو صد ماه لیکن بی محاق
لمعه یی از رای تو صد مهر لیکن بی زوال
از تو اندر پادشاهی پادشاهی را شکوه
وز تـو انـدر آفریـنش آفریـنش را کمـال
نسبت دست تو می کردم بدریا عقل گفت
رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به تال
سعی ننماید قضا برقسمت ارزاق خلق
تا زصدر منصب قدر تواش نـاید مثـال
روی دولت بر خلایق باز نگشاید همی
تـا نگیرد آسمـان از دفتر بخت تـو فـال
گر زند شخص شکوهت پای تمکین برزمین
ور گشاید دست قهرت تیغ کین بر چرخ زال
بگسلد گاو زمین را پای تمکین از سرون
بفگـند شیر فلک را تـاب شمشیر تـو یـال
گر سوای قاف قدرت در خیال آرد خـرد
در زمان سیمرغ فکرش را بسوزد پروبال
دعوی مدحت نیارد طبع کاشی زآنکه نیست
ـبر قــد قَـدرت قبـای مـدح اربـاب مـقـال
ره بـکـنـه پـایـه قـدرت چـسـان آرد خـرد
ای کشیده دست قدرت پای عقل اندر عقال
«مجالس المومنین - حسن کاشی»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.