۶ دی ۱۳۸۷

از آخرین دیدار

چو گل در دست بیداد تو پرپز شد نگاه من
چنان کاندر سرای سینه ره گم کرد آه من
پلنگ خشمگینی دید این آهوی صحرا گرد
چه زود از نیمه ره برگشت سر گردان نگاه من
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
چو با آن کولی خوشبخت میآئی به راه من
تو با او رفتی و رفت آنچه با من نور و شادی بود
کنون من در پناه باده ام، غم در پناه من
درون سینه عمری آتش عشق تو پروردم
ولی هرگز ندیدم ذره ای مهر از تو ماه من
هنوزت دوست می دارم چو شبنم بوسه گل را
نگاه درد ناک و آرزومندم گواه من
نمی دانی، نمی دانی، چه مشتاق و چه محرومم
نمی دانم ؛نمی دانم؛ چه بود آخر گناه من
چه کرد، ای مهربان ترسای پیر میفروش، امشب
می گرم و سپیدت با دل سرد و سیاه من،
که چون آتش بمجمر سوزم وچون می بخم جوشم
پرند از آشیان دل کبوتر های آه من
مهدی اخوان ثالث

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.